آیدین عزیزمآیدین عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
آیلین عزیزمآیلین عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات پسرم

ماه محرم

السلام علیک یا اباعبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله آخرالعهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین وعلی اصحاب الحسین. فرا رسیدن ماه عزاداری سرور و سالار شهیدان اباعبدالله الحسین بر تمام عاشقان و عزادارانش تسلیت باد. ...
18 آبان 1392

روروئک

الهی مامان قربونت بشه پسرم دیگه تو روروئکت وامیستی دوست داری باهاش راه بری ولی نمی تونی فقط به سمت عقب میری وقتی که کار دارم میزارمت تو روروئکت باتری میزارم دکمه ها رو میزنی همش ذوق میکنی و میخندی تو 6 ماهگیت که میذاشتم همش گریه میکردی وقتی هم که دکمه هارو میزدی میترسیدی منم مجبور بودم باتریهاشو در بیارم ولی الان خدارو شکر دوست داری بعضی وقتها هم میزارم تو تاپ که گریه نکنی نازگل مامان جیگر مامان تو شیرینی زندگی ما هستی . ...
18 آبان 1392

28/دی 1390

آیدین جون ٢٨/ دی /1390 با دختر خاله نگار که 4 سالشه رفته بودیم پارک سرپوشیده مهستان اونجا نگار اسب برقی سوار شده بود تو هم دوست داشتی سوار اون بشی چون برات خیلی زوده و میترسیدم جلوی نگار سوارت کردیم و خیلی خوشت اومده بود از این به بعد میبرمت پارک سوار وسائل ها میکنم خیلی دوست داشتی الهی مامان فدای اون خنده هات بشه پسرم . بعد از پارک شبو رفتیم خونه عزیز موندیم 5 شنبه که شب میخواستیم بیایم خونه خودمون نگار خیلی گریه کرد دوست نداشت بیایم خونه خودمون با کلی بهانه بالاخره راضیش کردیم بعد از ما خاله میگفت نگار خیلی گریه کرده بود چون تو رو خیلی دوست داره وقتی که می یان خونه عزیز دوست داره تو هم اونجا باشی چون با هم بازی میکنید 15 رو...
18 آبان 1392

خاطرات چهارشنبه سوری 1391

سلام پسر گلم اولین سالی هست که 4 شنبه س ور ی پیش مامان و بابایی هستی ،امسالم مثل هر سال رفتیم خونه عزیز و آقا جون ، به بابایی گفتم برات فشفشه بخره برات روشن کردم هر کاری کردم که از دستم بگیری نگرفتی تعجب کرده بودی . میگفتی ( دد) این کلمه رو جدید یاد گرفتی چون دد دوست داری رفتیم یه کم جلوی در خونه عزیز مامانی از روی آتیش پریدمو و رفتیم خونه خیلی سرو صدا بود ترسیدم گفتم یه وقت گوشات درد میگیره رفتیم بالا خوابت می یومد توی اون سروصدا خوابیدی خیلی تعجب آور بود. قند عسلم ،شیرین من دوست دارم. امسال پیشمون بودی خیلی خوش گذشت دوست داریم اندازه تموم آسمونهای دنیا .          ...
18 آبان 1392

دربند

آیدین جون آخ جون بازم روز جمعه رسید روزهای جمعه خیلی روز خوبیه چون بابا خونست و ما رو برای گردش بیرون میبره این جمعه بابایی قول داده بود ما رو ببره دربند صبح کارامو کردمو و با هم آماده شدیم رفتیم تهران دربند خیلی سرد بود حتی روی کوه ها هم برف بود ما به خاطر گل پسرم از ماشین پیاده نشدیم توی ماشین نشستیم . خلاصه بابایی داشت رانندگی میکرد و یه دفعه دیدم حالت بد شد و هر چی شیر خورده بودی همه رو پس زدی روی پالتو مامان روی دنده ماشین تا حالا این جوری نشده بودی عزیز دلم بابا جون تمیز کرد و حرکت کردیم میخواستیم بریم رستوران ناهار بخوریم نتونستیم چون لباسهای منو کثیف کرده بودی توی ماشین ناهارمونو خوردیم و حرکت کردیم به سمت خونه رسیدیم خونه بابایی...
18 آبان 1392

تولد نگار 18/ دی 1391

آیدین گلم تولد نگار 18 دی ماه هست امسال تولدش تو ماه محرم و صفر بود خاله نتونست تولد بگیره . نگار شده 4 ساله، خاله جون هر سال براش تولد میگیره امسال ،سال اولت بود که تو این تولد بودی ،امسال خونه عزیز بودیم اون روز نگار نمیدونست که تولدش هست خاله به عمو حمید گفت که اومدنی از سر کار کیک بگیر . برای نگار تولد بگیریم نگارم خوابیده بود ما خونه رو تزیین کردیم و نگار بیدار شد و سورپرایز شده بود. اینم عکس قشنگت با نگار ...
18 آبان 1392

صبحانه مفصل آیدین 7/11/1391

سلام آیدین جون صبح بخیر امروز شنبه تا ساعت 10 دو تایی خوابیدیم از خواب که بیدار شدی خیلی سرحال به نظر میرسیدی مامانی برات حلیم داغ کردم که صبحانه بخوری معلوم بود دوست داشتی چون همرو خوردی غذاهای دیگرو به این صورت نمیخوری مامانی رو نگران کرده بودی ولی امروز حلیمو خوردی و خیلی خوشحال شدم که صبحانه مفصل خوردی نوش جونت عزیزکم بعد از صبحانه با اسباب بازیهات بازی کردی و منم به کارام رسیدم دوست دارم هستی من ...
18 آبان 1392

خاطرات عاشورای حسینی سال 1390

آیدین جون من و بابایی هر سال تاسوعا و عاشورا شمال خونه ننه جون و عمو میریم سال ٨٩ که تو شکم مامانی بودی ننه هر سال نذری قیمه درست میکنه رفتیم مسجد و اونجا مامانی نذر کردم که ایشاالله سال دیگه لباس حضرت علی اصغر برات بخرم و تنت کنم امسال که سال ٩٠ تصمیم گرفتیم بریم شمال روز عاشورا لباس تنت کردم عزیزم نذرمو ادا کردم باید چند سال این روز این لباس قشنگ رو تنت کنم . این چند خط و نوشتم و چند تا از عکسهای قشنگتو میزارم که بمونه برای شما به یادگاری   اینجا بقل بابا جون هستی سرت روسری هست اذیت میشی و گریه میکنی ایشاالله که همیشه صحیح و سالم پیش مامان و بابا جون باشی عزیزم ...
18 آبان 1392

دندونای 8ماهگی آیدین جون

پسر گلم دندونات دراومده دیگه میتونی گاز بگیری رفتیم خونه عزیز، خاله نرگس و نگار هم اونجا بودن خاله برات آش دندونی پخت نصف پیاله دادم خوردی خوشت اومده بود چون خیلی خوشمزه شده بود اوایل نوزادیت که به دنیا اومده بودی همه بهت میگفتن آیدین توپول اما الان به خاطر دندونات صورتت لاغر شده وخیلی بلا شدی الهی قربونت برم همرو با دندونای چوچولوت گاز میگیری . ...
18 آبان 1392